شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

بقچه عشق

چکاپ7ماهگی

امروز برای چکاپ7ماهگیت من وبابایی بردیمت دکتر.خداروشکرهمه چی عالی بودا.دکترنیکجو شربت کلسیم وامپول D3بهت داد برای تقویت ملاج گل پسرم وزنت 9کیلو و قدت73سانت ودورسرت47سانت بود هزاااار ماشالله بهت ماااادر یه عکس ازدیروزت بذارم که آقا آرین نشسته......                                                                 ...
4 مهر 1391

سفر به مشهدمقدس

امروز روزشهادت آقا امیرالمومنین حضرت علی (ع)بود.بعدازظهر داشتم به نوحه سرایی که از رادیو پخش میشد گوش میدادم .....نمیدونم چرا ناخوداگاه منو برد به سال گذشته توحرم امام رضا (ع)شب شهادت بانوی بزرگوار حضرت زهرا(س).................................................................................... توی ایوان طلا نشسته بودم وبه نوحه سرایی گوش میدادم.اونموقع تو توی شکم مامان بودی ومن خبر نداشتم.اونموقع مامان ایران مهربون مامانی رو با خودش برده بود مشهد.2تا از همکاران محترمش (خانم های عزیز کریمی وسعیدی)نیزبا ما بودند. خوب یادمه که چقدر دلم شکسته بود وازته دل گریه میکردم........................................................ میدونی پسرم...
4 مهر 1391

روزپدر

١٥ خردادسال 91روزپدر بود.و اولین روز پدری بود که آرین گل ما باحضورش بابایی رو پدر کرده بود.حس شوق وعشق پدری از دریچه چشمان بابایی کاملا آشکار بود. کاملا مشخص بود که بداشتن پسری چون تو به خودش میبالد.فهمیدن این مطلب زیاد سخت نبودبرق چشمان بابایی گویای همه چیز بود......   مامانی صبح اونروز تلفنی با دایی محمد هماهنگی لازم برای حرید کیک وفالوده شیرازی که مورد علاقه شدید باباییه رو انجام داده بودوخودش تدارک یه ناهار ساده اما درعین حال موردعلاقه شدید بابایی رو میدید.(ماکارانی) درضمن در روز پدر امسال  تو بزرگترین وبی نظیرترین هدیه ناب بودی که خدای مهربون به بابایی ارزانی داشته بود.این بودکه تورو کادوپیچ کردم تابابایی رو سورپ...
4 مهر 1391

شیرینتر از عسل

دردونه مامان چقدر اینروزا شیرینتر شدی.نزدیک 8ماه میشه که خونمون رنگ زندگی از نوع پررنگش رو گرفته....... وقتی سرفه های الکی میکنی تا مامانی بیاد بغلت کنه ووقتی بغلت کردم مامانی رو بوس بوس میکنی.......وای یییییییییییی که قابل توصیف نیست احساسم.......... وقتی ل بای کوچولوت روباز میکی وروی لپ مامانی میذاری وبا زبونت تف تفیم میکنی میخوام اینقدر توبغلم نگهت دارم تا این لحظه قشنگ تموم نشه..... خدایاااااا ممنونتم ازاین هدیه زیبا که به من دادی....خدایا سنگ تموم گذاشتی .....دیگه شیرینتر از عسل چی میتونه باشه ؟؟؟؟!!!ک ه شیرینیش به دل صفا میده بجای اینکه دل روبزنه .......   خدایا بهشتت همینجاست...همینجا توخونمون وکنار فرشتمو...
4 مهر 1391

یه روز دردناک اما مبارک

صبح روز9بهمن ماه 1390بود.یادمه ازیه هفته قبل مامانی استرس اینروز رو داشت.دکتر توکلیان متخصص کودکان اینروز رو برای ختنه تو تعیین کرده بود. واییییی که تو این هفته مامانی کلی درموردختنه در اینترنت سرچ کرده بود وکاملا آماده شده بودتا برخلاف میل قلبیش جیگرگوشش رو ببره ختنه کنه........   دوست نداشتم درد بکشی ........اما میدونستم بزرگتر که بشی این عمل سختتر خواهد شد. خلاصه اونروز صبح با کلی اضطراب بابایی ومامان ایران ومامان جون ومامانی باتو یکی یدونه رفتیم مطب دکتر. حول وحوش ساعت10صبح دکتر عملت کرد به روش جدید حلقه بدون درد وخونریزی....منم موقع عمل ختنه ات بیرون اتاق اشک میریختم وآرزو میکردم زودتر این دقایق بگذردکه گذ...
4 مهر 1391

خاله نگین مهربون

پسرم خاله نگین اولین هدیه دهنده به تو بود دراولین ماههای حضور تو توی شکم مامانی. 3ماهه که تورو باردار بودم ازمشهد یک جفت جوراب خوشگل برات آورده بود.ویک جغجغه پاندایی هم واست خریدکه الان تو عاشق اون جغجغه ای.کتاب ریحانه بهشتی ویک بلوز هم برای مامانی خریدبه خاطرتبریک بارداری.اونارو توی ساک خاطرات ویادگاریهات واست نگه داشتم.الانم خاله جونت هربار که میاد خونمون دیدنت کلی شرمندمون میکنه با کادو های رنگارنگ .خوووووووووش بحال پسرم با این خاله مهربونش   مامان ایران هم یه شلوار بارداری ویه دست لباس بارداری که خودش دوخته بود روبهم کادو داد.منم کلی ذوق کرده بودم ازاینکه حضور نازنین توفقط برای خودم وبابایی مهم نبودبلکه د...
4 مهر 1391

عذرخواهی

پسر نازنینم خیلی دوست داشتم این وبلاگ رو همون روزهای نخستین حضورت بنویسم اما شرایطش جور نبود. الانم که مطالب رو میخونی فکر کنم تا سال اول تولدت همینطور کمی بینظم باشه. آخه مامانی دیر شروع بنوشتن کردوالانم دوست دارم هم خاطرات بروزت رو داشته باشی وهم گاهی گریزی به گذشته میزنم وآنها رو زنده میکنم تا از اونا هم بی بهره نباشی شیرینکم. بهر حال عسل مامانی چاره ای جزاین ندارم دوست دارم تمام وقایع قبل هم برات شرح بدم تا زمانیکه من کنارت نبودم از آنها لذت ببری.پس اگر بینظمی درثبت خاطراتت ازلحاظ تاریخ میبینی معذرت میخواااام. ...
4 مهر 1391

مراسم نامگذاری

هفت روز مبارک وزیباکه از زمان تولدت سپری شدبابایی طبق سنت رسول الله(ص)تصمیم گرفت نام تو رودرحضورپدر بزرگ ها ومادربزرگ های نازنینت تعیین کنه. البته مامانی وبابایی اززمان 6ماهگی بارداری که جنسیتت مشخص شدوفهمیدند یه گل پسر خوشگل ونازنین داره به جمعمون اضافه میشه به تلاش وتکاپو افتادندتا نامی نیکو برایت انتخاب کنند. بالاخره تو ماه اخربارداری بودکه بعدکلی جستجو2تا اسم برات تعیین کردیم.آروین وآرین. البته تا زمانیکه توشکم مامان بودی وهمینطورتا7روز اول تولدت اسمت محمدرضا بود.چون  دوست داشتیم یک نام اصیل ایرانی وتک برایت بگذاریم فقط همون2تارو برگزیدیم.بابایی ازهردو اسمت همراه بامتنی زیبا جداگانه تایپ کردوهرکدوم روداخل پاکت ج...
4 مهر 1391

شام آرین خان

چهل وسه چهار روز از تولد نازنین پسرمون که گذشت بابایی ومامانی باهم تصمیم گرفتند به اقوام نزدیک گل پسری شام تولد بدیم.       قبلا هم گفتم چون از نظر مکان با کمبودجا مواجه بودیم قرارشد خونه یکی از مامان بزرگ هات رو برای ابن منظور انتخاب کنیم که مامان جون مهربونت لطف کرد وتقبل زحمت کرد.اون شب هم مثه شب نامگذاری فقط اقوام درجه یک دعوت بودند. مامان جون وعمه جون خیلی برات زحمت کشیدندمن هم واقعا ممنونشون هستم وتو هم باید قدر زحماتشون رو بدونی دلبندم. سوپ وچلوگوشت که معرکه شده بودند واقعا سنگ تموم گذاشتند.از دیزاین سالادوسفره هم که عمه جون  زحمتشو کشیده بود نمیشه صرف نظر کرد.فقط ژله های اون شب رو مامانی در...
4 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد